سرو بوستان بنیهاشم(ع)
ای رعنا قامت رشید حسینبنعلی (ع) ای علی اکبر ! ای سرو بوستان بنیهاشم؛ مادرت چه بالید امروز بر خود از ولادت تو که در صورت و سیرت، شبیهترین مردم بودی به پیامبر مهر و رحمت؛ آنگاه که در آغوش لیلا جا گرفتی، آرامشی عمیق به او هدیه کردی.
پدرت حسینبنعلی (ع) چون روی ماه تو را دید، گفت: ? هر وقت در فراق رسول خدا (ص) بیتاب شدید، به علیاکبر نگاه کنید. ? اما چه زود گذشت فاصله سال 33 هجری تا ظهر عاشورا و چه برقآسا رسید آنگاه که آخرین یار حسین (ع) بر زمین افتاد و تو اذن به میدان رفتن، خواستی. یاران جان برکف پدرت تا آخرین نفر نگذاشته بودند که اولاد رسول خدا سینهبهسینه دشمن شوند؛ اما حالا دیگر کسی از آنان باقی نمانده بود و نوبت به قامت رشید تو رسیده بود که قد، عَلَم کُنی و حسین چه باحسرت نگریست، بلند بالای بیست و پنج ساله خود را که به میدان میرفت و تو چه مردانه شمشیر زدی و خاطره بدر و حنین را برای همه زنده کردی.
بارها از میدان بازگشتی و دوباره به قلب دشمن زدی. انگار فرصتی میدادی به پدر و اهل بیت هاشمی تا آخرین نگاهها را با تو رد و بدل کنند و آنگاه که بر زمین افتادی، پدرت سر در دست گرفت و فرمود: ? قتل الله قوماً قتلوک ... ?
و بعد پیکر اولین شهید بنیهاشم را به خدا سپرد و به خیمهگاه بازگشت. اما آن قدر عزیز بودی که حسین (ع) تاب دوریت را نداشت و تو در پایین پای مزار پدرت آرمیدی و چنین بود که شما پدر و پسر تنها ضریح شش گوشه دنیا را بنا نهادید.
درود بر تو و درود بر خاندان پاک تو.