سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پایگاه اطلاع رسانی امام حسین ع


نماز شب، نماز شب!

حسن طاهری

سلامٌ علیه یَوْمَ یَموُتُ


•خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است (حافظ)


مرغ باغ ملکوت را چه به خاک نشینی؟ سبک‌بالان شیدای حریم حرم را چه به آسودگی؟ وقتی که مستغرق در جلوه دوست در نیاز و راز و نمازی و همه لذایذ و حلاوت‌های عالم را به لحظه‌ای از لحظات ذکر یار، نفروشی، آن‌سان خواهی شد که ایشان شد؛ غرق در محبت و معرفت و پربهجت، چون وارستگان بار یافته در کهکشان؛ همانانی که به مقام بی‌انتهای انقطاع از غیر و کمال انفصال از ذیل رسیده‌اند و در سدرة المنتهی، در صدر هستی، هم‌نشین یار شده‌اند. از چیست این؛ جز آن‌که خطاب «و لَهَدَیْناهُم صِراطاً مستَقیماً» (نساء/68) قرار گرفته‌اند و به کلام و فرمان حق دل سپرده که فرمود: «مُوتوا قَبْلَ اَنْ تَموُتوا»(حدیث قدسی)


راه یافته در حلقه و زمره پر جذبه نور را که اشتیاق و اختیاری نیست تا دل در گرو دیگری نهد. می‌میراند تعلق را و می‌شوید دل را از هر آنچه غیر حقیقت است تا جَلَوه‌ای شود از جلوات حضرت‌ عشق و آینه‌ای برای رؤیت عظمت جلّ و عَلی. می‌رویاند وجود خویش را در ترنّم اشک و اشتیاق و شیدایی و زنده می‌شود دلش به عقش؛ چونان زندگانی که حیات طیّبه قرآنی و عرفانی را یافته‌اند. اینان را چه به مرگ، که زنده‌ترین زندگان زندگانی ابدی‌اند.


خدا را مهلتی ای پیر همیشه نوشان از می عشق! اندکی آهسته‌تر که از وجودت گوهری هنوز نگرفته این دل ما! اندکی تأمل که جان‌ها تازه مدهوش است از نگاه پر شراره‌ات! اگر چه سکونت کوی دوست را نتوان فروخت به دنیایی، ولیک چه بسیارند دلدادگانت که حق حیات معنوی بر آنان داری. حیات بخش بودی بر مردگانی چون ما؛ چونان که دم مسیحایی حضرت روح الله (س) ساکنان سرکوی دوست را حیاتی جاودانه بخشید تا قیام و قیامت؛ تا ابد! زنده بودی و زنده ساختی، آن سان که در لحظه عروجت باران بهاری، جوانه بر خاک مرده می‌رویاند. واژه‌ها کوچک‌تر از آنند که وصف تو بگویند. جمله‌ها نارساتر از وصف بلندای وجودت. به کدام حرف و واژه بسنده کنیم: «منوّر ایمان»، «اسوه پارسایی»، «زنده به عشق»، «مستغرق در صحبت یار»، «همنشین ماه و مهر»، «پرچم هدایت»، «مناره تقوا»، «کوه استوار عرفان»، «بنده نیکوکار»، «عبد صالح»، «استاد کامل»، «ثروتمندترین ابر مرد معنوی جهان»، «دارنده ردای مرگ اختیاری». به کدام واژه تو را بخوانیم که هر واژه را مردان صالحی بر تو نهاده‌اند که خود از پیوستگان به وادی گمنامی و بی‌نشانی‌اند. از باریافتگان در تحت قبای ربّ الارباب که فرمود: «اولیائی تَحْتُ قَبایی لا یَعرِفُهم غَیری» (حدیث قدسی) از جمله «فِی السّماءِ مَعْروفون وَ فِی الاَرضِ مَجْهولون». (نهج البلاغه) ما را چه به ره‌یافتن در حضیرة قدسی آسمانیان! سخن ناگویا و خامه در خود شکافته است، از بیان ذرّه‌ای از بیکرانی ژرفای وجود پر بهجت ایشان.


•آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند (حافظ)


به مسجد فاطمیه (س) معروف به «خانوم» که می‌رسیدی، هر صبح و شام و در هر وعده ایستادن به نیاز و نماز، صف در صف، کسانی را می‌یافتی که در پی قدقامت او، دل به آسمان می‌سپردند. قنوت و رکوع و سجود و تکبیر و قیام بود که در سبد سبد بهشتی، به دست و بال فرشتگان تا به عرش می‌رسید. درست پانزده سال پیش بود و در فصل پر حرارت تابستان قم. نوجوانی که در اوج رسیدن به مدارج علمی و معرفتی حوزه‌ها آرزوها داشت. نماز که پایان یافت پیر دلربایی از محراب برخاست که با چشمانش دل می‌ربود. جادوی نگاهی که در جایی نمی‌یافتی، جز به جمع واصلان حق. از باب طلب خیر به کلام عشق می‌خواستم بدانم که سر در گرو سربازی امام غایب (عج) نهم یا خیر؟ با اشاراتی سریع، کریمه‌ای از صحیفه الهی را باز فرمود و با همان قامت تکیه داده بر کنارة محراب، سر و دست به پائین تکان دادند؛ آن هم دو بار و این یعنی بسیار خوب، با تأکید. به هنگام استخاره با هیچ کسی سخن نمی‌گفت. تنها با اشاره دست و چشم و ابرو، سخنانی می‌فرمود که هزاران جمله در خود داشت.


•هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود


آنچنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود (حافظ)


سالی نگذشته بود که به اشارت و رهنمود او در طلب علم دین گام نهاده بودم. درست چهار ماه گذشته از بهار 1374 در نخستین روزهای تیر ماه و گرمای سخت عصر جمعه قم، کمتر کسی را در کوچه و خیابان می‌یافتی و من که از بحث صمدیه، باز می‌گشتم، از مدرسه به سمت کوچه ارک راهی بودم. از کوچه ارک که پای در خیابان ارم گذاشتم، ایشان بود و در کنارشان طلبه‌ای که می‌شناختمش. هر دو وارد کوچه ارک شدند و من نیز به آنان پیوستم. تنهای تنها و در خلوتی سه نفره. طلبه پرسش‌هایش را گفت و پاسخی شنفت و رفت. و من ماندم و وجود نورانی مردی که تصور تنها بودن با او را هیچ‌گاه نداشتم. سرشار بودم از شوق؛ آن‌چنان که به طرب آمده باشم. گویا سال‌ها بود که می‌شناسدم. همچون پدری مهربان، سرشار از تبسم و مهر و صمیمیت، عصا به دست، عمامه‌ای ساده، لباسی تمیز و قدیمی و شالی بافتنی بر کمر بسته، آهسته می‌رفت. سخنم را کامل می‌شنید و چون سخن می‌گفت به رسم ادب می‌ایستاد و پاسخ را می‌فرمود.


پرسیدم: «حضرت استاد! کسب و علم و معرفت آن‌چنان هم که می‌گویند، آسان و کوتاه نیست. چه باید کرد؟» تبسّم فرمود و گفت: «عزیزم! راه را کوتاه و بار را سبک کنید. سبک بار باشید، تا آسوده راه روید. مسافت طولانی است و سخت و دشوار. بار سنگین شما را باز می‌دارد از ادامه راه. بارتان را کم کنید. گناه نکنید و از معصیت دوری جویید تا بار سبک شود و مسافت کوتاه. برای کم کردن بار، گناه نکنید!»
عصایش را حرکت داد و به راه افتاد و من در پی ایشان باز پرسیدم: «حضرت استاد! چه بسیارند جوانان مشتاقی که به انسان رجوع می‌کنند. برای ترویج معنویت و امور دینی و بالا بردن سطح بهره‌وری و باردهی معنوی به آن‌ها چه کنیم؟» دوباره ایستادند و با نشاط و صمیمیتی بیشتر، دستشان را جلو آوردند و فرمودند: «با دست پر جلو روید. خودتان را که اصلاح کنید، دستانتان پر خواهد بود. با دست پر حرکت کنید. مطمئن باشید، مؤثر خواهید بود. خودتان را که اصطلاح کنید، دیگران به شما روی می‌آورند و به سمت شما می‌آیند. باز هم می‌گویم، راه را طولانی نکنید؛ مسافت را کوتاه و بار را سبک کنید!»


و این جملات کوتاه را که می‌نگارم، ایشان برایم به تفصیل می‌فرمود؛ با شاهد مثال، شعر و حدیث و آیه، قصه و حکایت و حادثه. آن‌چنان که بندبند آن در تمام وجودم حک می‌شدند. دوباره پرسیدم: «کدام یک از اساتید اخلاق بهترند؟ و در این راه چه باید کرد؟» و دوباره تبسم ایشان بود که شکفت. شاید به ناپختگی و نادانی من که از استاد کامل معرفت و عشق چنین پرسشی می‌نمودم. آب در کوزه و من تشنه لبان گرد جهان می‌گشتم. سپس با خنده‌ای پدرانه فرمود: «عزیزم! این‌ها ملاک نیست. خیلی از افراد به دنبال استاد و معلم اخلاق می‌روند، اما به همان چیزی که می‌دانند، عمل نمی‌کنند. در آغاز کار بسیاری هستند که تشنه معرفت و اخلاق هستند. به ظاهر تشنه‌اند، اما ممکن است همان شیدای تشنه لب، استاد خود را به قتل برساند؛ همچون ابن ملجم که شاگرد امیرالمؤمنین (ع) بود. باید مجاهده با نفس را کامل کنید، سپس به این مرحله برسید. «لَنَهْدینّهَم سُبُلَنا» باید حاصل شود. اگر دیدید هدایت در مسیر خدا به دست نیامده، بدانید که مجاهده‌تان ناقص بوده. مجاهده را کامل کنید؛ یقین بدانید که خداوند همه امور را اصلاح خواهد فرمود. هدایت خداوند در صورتی کامل و تمام می‌شود که مجاهده شما کامل باشد»


ایشان می‌گفت و من می‌شنفتم؛ جلمه جمله نورانی‌اش را. به منزل ایشان که رسیدیم، دستان فرتوتشان را به دو دست گرفتم و لب بر آنان نهادم با تمام وجود. با خویش می‌خواندم مصرعی را که بارها از ایشان شنفته بودم: «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است» و حال آن‌که در آن دقایق، حرف‌ها به من فرمود. از آن عصر به یادماندنی، شبی چند نگذشته بود که در بازگشت از نماز عشاء در پی ایشان دوان دوان شدم؛ در عطش نوشیدن جرعه‌ای دیگر از کلامش. این‌بار پرسشی را که در ادامه زیارت آن عصر در ذهنم ایجاد شده بود، باز گفتم: «حضرت استاد! برای کامل کردن مجاهده و کسب توفیق خدمت به اسلام، لذّت عبادت و انسان شدن، آسان‌ترین راه و کلید چیست؟» همچون پیش ایستاد و این بار با قاطعیت، دقیقاً چنین فرمود: «نماز شب، نماز شب، نماز شب! نماز شب کلید توفیقات روز است.»


•گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بر بست و به گردش نرسیدیم و برفت (حافظ)


صبر است مرا چاره هجران، صبر! دیگر چه جای شکایت و اشک و شراره آه؟! با کسی که پای در عقال عقل، بسته نام و ننگ و فریب است، چه جای شرح فراق و داغ تو؟! «فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت» با تو لحظه‌ای از لحظات بودن، آرزوی دیرینه ساکنان سختی کشیده معرفت است. هر کسی را که راه نیست بر حلقه مستان خراباتی! عاقلان، خرابیِ خرابات را می‌نگرند و شیدایان، آبادی خراب آباد دل. فهم این جمله که داند «ساخت ما را هم او که می‌پنداشت / به یکی جرعه‌اش خراب شدیم» (محمود سنجری)


تنها ماییم که دیر رسیده بر قافله معرفت تو، انگشت حسرت به لب، می‌خوانیم که «نشان یار سفر کرده از که پرسم باز» دلخوش به آنیم که با قافله مطیعان خدا و رسول و وارثان انبیا و صدیقین و شهدا و صالحان، آشناییم و سربلندیم که رفیق و هم‌نشین آنان، هر چند دورادور و پای در گل و مانده در دام نام و نان! اگرچه «زبان خامه ندارد، سر بیان فراق»، لیک خرسندیم به دوستی با دوستان بهترین دوستان خدا و پیوستگی با کریمه نور که فرمود: «وَ مَنْ یُطع الله و الرسول فاولئک مع الذین اَنعَمَ الله علیهم من النّبیّینَ و الصّدیقین و الشهداء و الصالحین و حَسُنَ اولئکَ رفیقاً» (نساء/69)


داغ دل ما را چه شفا و مرهمی است، جز به این امید که شادان و خرامان به حریم آسمانیان در زمزمه با امام غایب از دیده، چنین پر کشیدی ای آسمانی مرد!


مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
قدح پر کن که من در دولت عشق
جوانبخت جهانم گرچه پیرم
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
زبام عرش می‌آید صفیرم (حافظ)


کنون که وجود ایشان در جوار رحمت حق آرمیده و بانگ الرّحیل فرموده، شنوایان و بینایان اهل راز، این خطاب حق را می‌شنوند و می‌بینند:


«و سلامٌ عَلیه یَومَ وُلِدَ و یَومَ یَموتُ و یَوْمَ یُبعَثُ حیّاً» (مریم/ 15)