بسم رب الحسین (ع)
روز هفتم محرم روزی که آب رو به اهل بیت بستند ، راهها رو بستند ، و دیگر کسی نمیتونه رفت و آمد کنه .
این روز رو به نام شش ماهه حضرت ابا عبدالله حضرت علی اصغر نام گذاری کردند.
خداوند عذاب یزید و یزیدیان رو زیاد کنه نا نجیبان به بچه شش ماهه هم رحم نکردند .
من در اول این متن از امام زمان معذرت میخوام و از سادات و همه عاشقان عاشورا .
روز هفتم محرم به روز عطش نیز نام گذاری شده و روزه در این روز مستحب است .
روز عاشوراست و عطش همه بچه ها رو از تاب و توان انداخته تا حتی میگویند که کودکان در بین خیمه ها گودال کوچکی رو کندند و دامنهای عربی رو بالا زدند و شکمها رو روی زمین گذاشتند تا کمی از عطش کم شود .
اما در بین بچه ها کودکی شش ماهه هست که دیگر حتی نمیتواند گریه کند این دهان کوچک خشک شده و حتی قطره آبی هم نیست که به دهان این کودک بریزند . مادر دگر شیر در سینه ندارد و این کودک همچون ماهی از آب بیرون افتاده دهان رو بازو بسته میکند اما افسوس و دریغ از یک قطره آب .
همه جوانها و مردان خیام به شهادت رسیدند ، ظهر عا شوراست ندای هل من ناصر ینصرنی امام حسین بلند شد یعنی کیست مرا یاری کند ناگهان اصغر از داخل گهواره بیرون افتاد .امام این کودک رو در بغل گرفت و به سوی لشگر روانه شد . اصغر رو روی دست گرفت و فریاد زد .
نانجیبان شما اگر با من جنگ دارید این کودک که گناهی ندارد یکی از شما بیاید و این کودک رو ببرد و سیراب کند .حسین و اصغر در تیر رس دشمن قرار گرفتند . شمر لعنت الله علیه آمد و به حرمله گفت پس معطل چی هستی ؟ سوال کرد پدر را بزنم یا پسر را ؟ وا ویلا وا مصیبتا
گفت مگه سفیدی زیر گلوی اصغر رو نمیبینی داغش رو به دل پدرش بگذار این حرامی هم معطل نکرد یک تیر سه شعبه به گلوی شش ماهه حسین پرتاب کرد تیر به گلوی اصغر خورد در بعضی مقاتل نوشته شده حتی استخوان گردن هم شکست آخه مگه گلوی یک بچه شش ماهه همش چقدر قطر داره که اون هم با تیر سه شعبه ، خدا عذاب حرمله رو زیاد کند.
بلبل شش ماه در پرواز شد بالهای کوچک او باز شد
بند قنداقش به دلها بند زد باغبان را کشت تا لبخند زد
تا که بر دست پدر سیراب شد مادرش در خیمه ها بیتاب شد
چاره از فریاد رس افتاده است شیر خواره از نفس افتاده است
گاهواره بی قراری میکند خواهری در خیمه زاری میکند
تیر آنسان بر گلوی او نشست استخوان حنجرش را هم شکست
تیر از خشکی حنجر شد خجل آه کشتی نجات آمد به گل
غنچه چیدن تیر میخواهد چکار بشکند دستان تو ای نابکار
خون از حنجر اصغر جاری شد . امام حسین این خونها را به آسمان پاشید ( بدم المظلوم بکربلا )
میگن زمانی که این تیر زده شد اصغر رو به صورت پدر شرو کرد به لبخند زدن . مادر در خیمه منتظر نشسته که کودکش رو برگردونند بمیرم برای دلت رباب
امام حسین برگشت طرف خیمه ها این بچه رو زیر عبا گرفته هی میره هی برمیگرده روش نمیشد به طرف خیمه ها بره
اومد پشت خیمه ها یک قبر کوچکی رو کند ، زنها از خیمه ها بیرون آمدند زینب آمد بالای سر حسین دید حسین داره گریه میکنه این بچه رو توی قبر گذاشت ناگهان رباب آمد بالای سر اصغر وا مصیبتا
اونجا شرو کرد برا بچه اش لا لایی خوندن لا لایی اصغرم بخواب پسرم
زینب فریاد زد داداش چرا خاک نمیریزی مادرش داره دق میکنه گفت خواهر مگه نمیبینی هنوز چشماش بازه یواش یواش خاک ها رو ریخت این زنان و بچه ها شیون میکردند اما افسوس و صد افسوس چرا ؟
چون امام حسین بدن این کودک رو دفن کرد که پامال اسبها نشه اما یک نانجیبی این بدن رو بیرون آورد و سر رو جدا کرد و در کنار بقیه سر ها قرار داد شنیدم که در تمام طول سفر کاروان سر امام حسین به اصغر نگاه میکرد .
اگه بخوام بازم از روضه اصغر بگم فکر کنم خودم اینجا جون بدم .
اما به همه گرفتار ها کسانی که مریض دارن و گره کور به کارشون خورده همیشه گره های بزرگ به دستهای کوچک باز میشه و علی اصغر چون در زمان شهادت دستش در قنداق بسته بود خدا دستش رو گره گشای مردم قرار داد و او را باب الحوائج نام دادند .
التماس دعا
خادم الحسین قاسم شیرمحمدی