حسین من بر تو نمیگریم
حسین مولای من
دلم از این میسوزد که چرا کس دیگری در عصر عاشورا به یاریت نیومد تا چند لحظه بیشتر زنده بمانی
آنچه دل مرا آتش میزند این است که چرانباید فریاد هل من ناصر ینصرنی حق ترین حق تاریخ بی جواب بماند
حسین
نماز پر شور تو ویارانت در ظهر عاشورا گریه ندارد نماز آخر وقت وبی توجه من است که مرا به گریه می اندازد
حسین
آخر بگو من چندین سال است در لنجزار دنیا دست وپا میزنم آخر من که یک شب از بی خوابی بلند شدم ونماز شب خوانده ام تا حالا چندین هزار بار به یادش افتاده ام وذوق کرده ام
چگونه بشنوم که زینب پس از سخت ترین روز عالم در بیابان های کربلا در غوغای کربلا نیمه های شب را به نماز می ایستد
حسین تو دانی بیشتر اشکی که در عزایت می ریزم بر پوچی و بیچارگی خودم است بیشترش برای بی تفاوتی که بین دنیای حقیر وبسته خودم با گسترده وسیع عالم وجود تک
تک یارانت در نینوا میبینم
من لباس کهنه ام را در راه خدا میدهم وخوشحالم که چه کرده ام چگونه بشنوم که زینب وقتی پیکر خونین عزیز تر از جانش حسین را میبیند دست به آسمان می برد که
الهم تقبل هذا القلیل
خدایا این قربانی کوچک را از ما بپذیر
این نوشته توسط یکی از دوستان از کرمان ارسال شد